♫تـو مغازه یه پسر بچه ی 5 6 ساله کوچولو رو دیدم که داشـت همینجوری گریه می کرد و به مامانش می گفت من از اون لواشک بـزرگها می خوام
مامانش هم بش توجه نمیکرد و می گفت کوفت بخوری.
این صحنه رو که دیدم بـه چشمای معصومِ پـسر بچه که پر از اشک شده بود
یه لبخند ریـز و مـجلـسی زدم و لواشک رو برداشتم و رفـتم پـولش رو بـه مـغـازه دار دادم و بـرگشتم پیش پـسـره کـه خـوشـحـال شـده بــود بـسـتـه لــواشـک رو بـاز کـردم و دسـتـم رو دراز کـردم سـمـت پـسـره و آشـغـالـش رو دادم دسـتـش و گـفــتـم دلـت بـسوزه مــن لــواشــک دارم
بـا چـنـان مـلـچ مـلـوچـی شـروع کـردم لـواشـک رو لـیـس زدن کـه بــچـه طـفلک از گریـه کبود شد و جــان بـه جـان آفـریـن هـزار وسـیـصـد آفـریـن داشـت تـسلیم مـی کـرد کـه مـامـانـش یـهـو 2تـا بـا کـیـف زد تـو سـرم و بـهـم گفت کصـافـطِ آشغـالِ عوضی مگه مـرض داری اشک بچه رو در
می آری؟؟؟
رفـت بـوسش کرد و بــراش لواشک خریـد.....
تـنـهـا راهـی کـه بـه ذهـنـم رسـیـد کـمـکـش کـنـم بـه لـواشک بـرسه هـمـیـن بـود,مـنـو بـبـخـش^_^
و مـن الله الـتـوفـیـق,
نظرات شما عزیزان: